می ترسم تو نباشی و اشک های غریبانه ی تو باشد... که از آسمان بر صورت روزگار فرو می چکد.
وقتی تو نیستی باران تمام اشک های دلتنگ را همنوا با خویش جاری می کند و بغض ها را می شکند.
وقتی تو نیستی باران همان نبودن توست که قطره قطره دیده می شود در جای جای زندگی.
باران را بی تو نمی خواهم وقتی که نمی دانم تو در کجای زمین بر خطاهای من اشک می ریزی و گناهان مرا دلنگرانی.
باران را نمی خواهم، که باران اشک توست برای شستن دل از تمام بدی ها و کژی ها.
من اشک تو را نمی خواهم؛ طاقت ندارم، وقتی تو نیستی باران را نمی خواهم حتی اگر زیباترین و زلال ترین باشد.
تو باید بیایی که باران به اصالت خویش باز گردد.
تو باید باشی تا باران به مژده ی آسمانی بدل شود و امید را زمزمه کند.
تو باید باشی که در میان باران چشمان مهربانت را به هر سو بدوزی و رنگین کمان شادی را در میان باران رحمت پروردگارت پدیدار سازی.
تو باید باشی تا باران تمام وسعت کویری خاک را سیراب کند وگرنه دور از تو هیچ سیلابی تشنگی های زمین را اقامه نخواهد کرد...